کد مطلب:276977 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:253

حدیث مفضل از امام صادق
مرحوم علامه مجلسی- رضوان الله علیه- در كتاب «بحارالانوار» ضمن حدیثی



[ صفحه 354]



مفصل و طولانی، از «مفضل بن عمر» از حضرت امام جعفرصادق علیه السلام، جریان خروج سیدحسنی، و شرح قتل و كشتار عجیبی كه بفرمان وی، برای بیرون راندن لشكریان سفیانی و پاك نمودن سرزمین مقدس ایران از لوث وجود ظلمه و ستمگران انجام می شود، چنین آورده است:

«ثم یخرج الحسنی الفتی الصبیح الذی نحو الدیلم! یصیح بصوت له فصیح یا آل أحمد أجیبوا الملهوف، و المنادی من حول الضریح، فتجیبه كنوز الله بالطالقان، كنوز وای كنوز لیست من فضة و لا ذهب، بل هی رجال كزبر الحدید، علی البراذین الشهب، بأیدیهم الحراب، و لم یزل یقتل الظلمة حتی یرد الكوفة و قد صفا أكثر الأرض فیجعلها له معقلا. فیتصل به و بأصحابه خبر المهدی علیه السلام، و یقولون: یابن رسول الله من هذا الذی قد نزل بساحتنا، فیقول: أخرجوا بنا الیه حتی ننظر من هو؟ و ما یرید؟ و هو والله یعلم انه المهدی، و انه لیعرفه، ولم یرد بذلك الأمر الا لیعرف أصحابه من هو؟» [1] .

آنگاه «سیدحسنی» آن جوانمرد زیبا روی (خوش سیما و خوش قیافه) كه از طرف سرزمین دیلم، یعنی: از قزوین تا گیلان، پیدا می شود، قیام می كند و به آواز بلند و صدای رسا كه همه ی مردم بشنوند فریاد برمی آورد كه ای آل احمد (ای سادات و ای علمای مسلمانان) محزون، و مضطر بی چاره ای را كه از شما یاری می طلبد اجابت كنید: و این منادی و فریاد برآورنده در اطراف ضریح فریاد خواهد كرد.

پس گنجهای خدا از طالقان او را اجابت خواهند نمود، آنها گنجهائی هستند و چه گنجهائی!!! این گنجها از نقره و طلا نیست!! بلكه دلیر مردانی هستند كه مانند پاره های آهنند، بر مركبهای جنگی بسیار سخت تیره رنگ (سفید متمایل به سیاهی یا زرد متمایل به سیاه) سوار، و همه مكمل و مسلح اسلحه ها در دست دارند و پی در پی ستمگران را میكشند تا آنكه وارد كوفه می شوند، و بیشتر روی زمین، یعنی: سرزمین ایران را از وجود ظلمه پاك خواهد نمود، تا آنكه «كوفه» را محل اقامت و پایگاه نظامی خویش قرار خواهد داد.

پس چون كوفه را محل اقامت خود قرار داد، خبر ظهور حضرت مهدی علیه السلام به او



[ صفحه 355]



می رسد: در این وقت اصحابش به او عرضه می دارند یابن رسول الله این چه كسی است كه در قلمرو ما فرود آمده است؟ سید حسنی، در جواب اصحاب خود می گوید: بیائید با هم برویم و ببینیم كه این مرد كیست و چه می خواهد. بخدا قسم كه خود او می داند كه او مهدی آل محمد صلی الله علیه و آله است و بخوبی او را می شناسد ولی مقصودش از این حرف آن است كه حقیقت آن حضرت را بر اصحاب خود آشكار ساخته و حضرتش را به پیروان خود بشناساند كه او چه كسی است.

آنگاه امام صادق علیه السلام فرمود: پس سیدحسنی بیرون میآید و به آن حضرت می گوید: اگر تو راست می گوئی كه مهدی آل محمد صلی الله علیه و آله هستی پس عصای جدت پیغمبر، انگشتر، و برد، و زره او كه موسوم به «فاضل» است، و عمامه مباركش كه آنرا «سحاب» می نامیدند، و اسبش كه (یربوع) نام داشت، و شترش كه آنرا (عضباء) می گفتند، و قاطرش كه نام او (دلدل) بود، و حمارش كه آنرا (یعفور) می نامیدند، و اسب اصیلش كه بنام (براق) بود و هم چنین (مصحف) و «قرآنی» كه امیرالمؤمنین علیه السلام آنرا جمع آوری كرده بود، كجاست؟

پس حضرت مهدی علیه السلام همه ی آنها را می آورد و به سیدحسنی نشان می دهد و آنگاه عصای پیغبر را میگیرد و به سنگ سختی می زند و (عصا) ناگهان مانند درخت سبز می شود، و شاخه و ساقه می آورد، و مقصود سیدحسنی از این درخواست آنست كه بزرگواری مهدی علیه السلام را به اصحاب خود نشان دهد تا حاضر شوند با آن حضرت بیعت نمایند.

سپس سیدحسنی وقتی كه آن كرامت و بزرگواری را از مهدی علیه السلام دیده می گوید: الله اكبر، یابن رسول الله دست مباركتان را بدهید تا با شما بیعت كنیم، پس مهدی علیه السلام دست خود را دراز كرده و نخست سیدحسنی، و سپس سایر لشكریانی كه با حسنی هستند با حضرت، بیعت می كنند مگر چهل هزار نفر كه قرآنهائی با خود دارند و به «زیدیه» معروفند كه این عده از بیعت نمودن با حضرت خودداری می ورزند و می گویند: این كار جز یك سحر بزرگ چیز دیگری نیست.

و با این حرف دو لشكر بجان هم می افتند، و حضرت مهدی علیه السلام بطرف طایفه منحرفه (زیدیه) می آید و آنها را موعظه و نصحیت می نماید و ایشان را دعوت به آرامش



[ صفحه 356]



و پذیرش حق می نماید و تا سه روز به آنها مهلت می دهد ولی موعظه و نصیحت آن حضرت در آنها اثر نمی كند و بر سركشی و كفر خود می افزایند، و حضرت مهدی علیه السلام هم به ناچار فرمان قتل همه را صادر می كند و همگی آنها كشته می شوند.

«و آنگاه حضرت به اصحاب خود می فرماید: قرآنهای آنها را برندارید و بگذارید تا باعث حسرت آنها گردد، همانگونه كه آنرا تبدیل كردند و تغییر دادند و مطابق آنچه در آن بود عمل نكردند». [2] .

مرحوم سید نعمةالله جزائری -علیه الرحمه- متوفای سال 1112 هجری، معاصر علامه ی مجلسی - رحمة الله علیه- حدیث «مفضل» را بصورت مفصل تری نقل كرده است كه چون حاوی نكاتی جالب و برجسته، و دارای مطالب بیشتری است لهذا قسمتی از متن عربی حدیث را كه بسیار حساس، و مربوط به سیدحسنی و حركت او بسوی كوفه و قتل و كشتار متجاوزین است در اینجا می آوریم، و ترجمه ی باقی حدیث را به دنبال آن تا آخر حدیث نقل می نمائیم.

این مرد دانشمند در كتاب «الانوارالنعمانیه» حدیث مفضل را درباره ی خروج سیدحسنی از امام صادق علیه السلام چنین آورده است:

«ثم یخرج الفتی الصبیح و هو الحسنی من نحو الدیلم و قزوین، فیصیح بصوت له فصیح یا آل محمد أجیبوا الملهوف، فتجیبه كنوز الطالقان، و لا كنوز من ذهب و لا من فضة بل هی رجال كزبر الحدید، لكأنی أنظر الیهم علی البرازین الشهب بأیدیهم الحراب یتعاوون شوقا الی الحرب كما تتعاو الذئاب، أمیرهم رجل من بنی تمیم، یقال له شعیب بن صالح، فیقبل الحسنی فیهم و وجهه كدائرة القمر فیأتی علی الظلمة و یقتلهم حتی یرد الكوفة، و قد جمع بها أكثر أهل الأرض».سپس آن جوانمرد خوشرو (نیكو منظر و خوش سیما) قیام می كند، و او حسنی است قیام او از جانب دیلم و قزوین است، به آواز بلند و صدای رسا كه همه ی مردم بشنوند فریاد برمی آورد، ای آل محمد غمگین محزون و مضطر بی چاره ای را كه از شما یاری می طلبد، اجابت كنید، پس گنجهای طالقان او را اجابت



[ صفحه 357]



می نمایند، این گنجها از طلا و نقره نیست بلكه دلیر مردانی هستند كه مانند پاره های آهنند.

گویا من هم اكنون آنها را می نگرم كه بر وسائط نقلیه ی جنگی بسیار سخت و قوی [3] سوارند و همه مكمل و مسلح، اسلحه ها و ابزار جنگی خود در دست دارند (و در وقت حمله) همچنانكه گرگها فریاد برمی آورند، از شدت شوق، و اشتیاق به جنگ، فریاد می زنند، و فرمانروای آنان مردی از بنی تمیم است كه به او (شعیب بن صالح) می گویند.

و «حسنی» در میان ایشان (بدشمن) رومی آورد مانند دائره ی قمر (قرص ماه) پس آثار ظلم را دنبال، و ستمگران (متجاوز) را تعقیب می نماید و آنها را بقتل می رساند، و به پیش می رود تا اینكه وارد كوفه می شود، و این در وقتی است كه بیشتر اهل زمین در آنجا جمع شده باشند.

آنگاه خبر ظهور مهدی علیه السلام به «سیدحسنی» و یارانش می رسد عرضه می دارند یابن رسول الله این كیست؟ كه به قلمرو ما فرود آمده است، حسنی می گوید: بیائید با هم برویم و به بینیم او كیست، و چه می خواهد، و بخدا قسم كه خود او می داند كه او حضرت مهدی علیه السلام است و بخوبی او را می شناسد.

پس حسنی به راه می افتد و در حالی كه چهار هزار نفر كه قرآنها در گردن و عباهای پشمینه بر دوش دارند و شمشیرها و اسلحه های خود را حمایل كرده و در پیشاپیش او حركت می كنند، می رود تا اینكه نزدیك لشكریان مهدی علیه السلام می رسد و می گوید: از این مرد بپرسید كه او چه كسی است؟ و چه مطلبی دارد؟ آنگاه یكی از یاران او بطرف لشكریان مهدی علیه السلام می رود و می گوید: ای لشكریانی كه مابین ما حائل شده اید خداوند شما را زنده نگهدارد شما چه كسانی هستید؟ و بزرگ شما كیست؟ و چه می خواهید؟ آنگاه یاران مهدی علیه السلام می گویند این مرد مهدی آل محمد صلی الله علیه و آله است و ما یاوران او از جن و انس و ملائكه هستیم.

سپس سیدحسنی می گوید: پس بین من و امیر خود خلوت كنید، و ما را تنها بگذارید. آنگاه مهدی علیه السلام بسوی او بیرون می آید و دو نفری در میان دو لشكر



[ صفحه 358]



می ایستند و حسنی، عرضه می دارد: اگر تو مهدی آل محمد صلی الله علیه و آله هستی پس عصای جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و انگشتر، و (برد) و زره و عمامه ی او «سحاب» و اسب او، و شترش (غضباء) و قاطرش (دلدل) و حمارش (یعفور) و نجیبش (براق) و تاج آن حضرت و همچنین قرآنی كه امیرالمؤمنین علیه السلام بدون تغییر و تبدیل آنرا جمع آوری نموده بود كجاست؟ پس مهدی علیه السلام تمام آن اشیاء را حاضر نموده و همه ی آنها را به سیدحسنی نشان می دهد.

سپس امام صادق علیه السلام فرمود: و حضرت مهدی علیه السلام (خورجینی) بیرون می آورد كه تمام مواریث انبیاء (حتی عصای آدم و نوح، و تركه ی هود و صالح، و مجمع ابراهیم، و صاع یوسف و كیل و ترازوی شعیب، و عصا و تابوت موسی (كه در آن ماترك و باقیمانده ی آنچه را كه آل موسی هارون داشتند و ملائكه آنرا برمی داشتند و زره داوود، و عصا و تاج و انگشتر سلیمان، و رحل عیسی علیه السلام و میراث تمام پیامبران) در آن خورجین خواهد بود.

آنگاه مهدی علیه السلام عصا را می گیرد و آنرا بر بالای سنگ سختی نصب می كند و آن عصا فورا درخت بزرگی می شود بطوریكه بر تمام لشكریان حاضر سایه می افكند، در آنوقت سیدحسنی می گوید: الله اكبر، یابن رسول الله دست خود را دراز كنید تا با شما بیعت كنم، پس سیدحسنی، و تمام لشكریان او با آن حضرت بیعت می نمایند، مگر چهار هزار نفر كه قرآنهائی در گردن دارند و عباهای پشمینه پوشیده اند و معروف به «زیدیه» می باشند، كه این عده از بیعت با حضرت امتناع می ورزند، و می گویند: این كار جز یك سحر بزرگ چیز دیگری نیست، و با این حرف دو لشكر بجان هم می افتند، و حضرت مهدی علیه السلام بطرف گروه منحرف (زیدیه) می رود و آنها را موعظه و نصیحت می نماید و تا سه روز به ایشان مهلت می دهد، ولی موعظه و نصیحت آن حضرت در آنها اثر نمی كند، و آنان بر دوری و طغیان و سركشی خود می افزایند. و حضرت مهدی علیه السلام هم بناچار، فرمان قتل همگی آنها را صادر می كند. آنگاه امام صادق علیه السلام فرمود: گویا من هم اكنون به آنها نظر می افكنم كه گوئی همگی كشته شده و در خون خود غلطیده اند، و قرآنها نیز بخون آنها آغشته شده است، پس یكی از اصحاب آن حضرت می آید تا قرآنها را بردارد ولی حضرت مهدی علیه السلام به او می فرماید: این قرآنها را



[ صفحه 359]



بحال خود واگذارید، و بگذارید تا موجب حسرت آنها باشد، همچنانكه آنرا تبدیل كردند، و تغییر دادند، و تحریفش نمودند و به آنچه از احكام خدا در آن بود، عمل نكردند. [4] .


[1] بحارالانوار، ج 53، ص 16-15.

[2] بحارالانوار، ج 53، ص 16-15.

[3] عين تعبير حديث است به كتب لغت مانند نهايه ابن اثير و لسان العرب ماده (شهب) رجوع شود.

[4] الانوارالنعمانيه، ج 2، ص 88، 87.